آروینآروین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آروین شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

شهر بازی

فندقی و مامان چند روز پیش که بابایی اومد خونه خیلی حوصله هر دومون سر رفته بود که من پیشنهاد شهر بازی رو دادم بابایی هم قبول کرد که رفتیم سه تایی شهر بازی فندقی انچنان هیجان زده شده بودی که از دیدن وسائل شهر بازی دهنت باز مونده بود برات فقط یدونه وسیله مناسب بود که سوار شدی کلی هم ذوق کرده بودی عزیزم من و بابا هم ازت عکس و فیلم میگرفتیم از این به بعد قول میدیم حداقل هفته ای یکبار ببریمت اخه خیلی دوست داشتی عزیزم ...
17 مهر 1393

سر ما خوردگی طولانی فندق کوچولو

آروین طلا چند روز پیش ی کوچولو سرما خورد مامان برات بگه که بردمت دکتر ولی به جای اینکه روز به روز بهتر بشی بدتر شدی تو مدت سرما خوردگی 2 بار دکتر بردمت هر چی بهت رسیدگی کردم خوب نشدی کلی مامان و بابا برات غصه خوردن الان ی 2 روزی هستش ی کم بهتره ولی خوب خوب نشدی مامان و بابا حاضرن هر چی بلا و مریضی هست سر خودشون بیاد ولی تو همیشه سرحال و سلامت باشی پسرکم.این روزا کارات هم جالب شدن تمرین میکنی صدات قشنگ شه همش جیق میکشی کنار مبللا می ایستی که همش زمین میخوری چند ثانیه خودت می ایستی خلاصه خیلی جگررررررررررررررررر شدی برامامان وقت آزاد نذاشتی همش درگیر کارای تو هستم حتی وقت ندارم ی مطلب درست وحسابی واست بنویسم خلاصه بابایی رو که میبینی اینهمه ...
9 مهر 1393

وسعت دوست داشتن(9 ماهگی عزیز دوردونه)

آروینم خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم ... نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی. دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که ریش میشوم وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام. از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست ، تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد که توفرشته ای یا نه؟نمی دانم... اما همین بس که چشمهای خداوند میان دستهای من وتوپیداست. آرام جان من....اگرآزردمت یافراموشت کردم،فراموش مکن که تورا با فرشته ها پیوند زده اند. میان باغچه کوچک بهشتی خود...جایی برایم بگذار همیشه دوستت دارم کسی ...
8 مهر 1393
1